آغاز مطلبم را با یک سوال آغاز میکنم که: چرا انسانها تنها زندگی نمیکنند؟ این سوال شاید در نگاه اول خیلی ساده، بدیهی و خندهدار به نظر برسد؛ چون اکثر ما شاید هنوز به این فکر نکرده ایم که دلیل زندگی جمعی ما چیست و پیامد تنها زندگی کردن ما چه خواهد بود. و آیا نیازمندی های ما در وادار کردن به زندگی جمعی کمک میکند؟ اما پاسخ به آن، ما را به عمیقترین ریشههای ماهیت و تاریخ ما هدایت میکند؛ به همان نقطهای که سنگ بنای اولیه هر جامعهای گذاشته شد.
اگر برمنبای متون دینی خود به این موضوع بیندیشیم نیز به خوبی متوجه میشویم که حضرت آدم ابوالبشر پس از خلقت به عنوان موجودی غیر ملائک (انسان)، احساس تنهایی و نیاز نمود و به خلقت موجود همنوع خودش به عنوان همدل و همدرد متقاضی شد.
انسانها، بر خلاف بسیاری از گونههای دیگر، تنها موجوداتی نیستند که به صورت گروهی زندگی میکنند، اما روش و کیفیت همزیستی ما منحصر به فرد است. جوامع ما از یک غریزه بقا آغاز شدند و تکامل یافتند تا به شبکههای پیچیده فرهنگی و اجتماعی تبدیل شوند. این تمایل ذاتی به «کنار هم بودن» نه یک انتخاب از روی هوس؛ بلکه یک نیاز اساسی برای بقا، امنیت و پیشرفت بوده است.
زندگی جمعی، از غارنشینان تا شهرهای مدرن، ابزاری بوده است که ما را از موجوداتی آسیبپذیر به گونهای غالب تبدیل کرده است. در این مقاله، به بررسی دلایل بنیادین این همزیستی و نیازهای روانشناختی و اجتماعی میپردازیم که جامعه را شکل دادهاند.
با ذکر این مقدمه، حالا میخواهم بگویم: همانگونه که وجود ما از دو بعد یا دو بخش ماده و معنا و یا جسم و روح تشکیل یافته، نیازها، غرایز، خواستهها، ضرورتها و تعلقات خاطر ما نیز دارای دو بعد میباشد که این نیاز ها به زندگی در کنار هم را میتوان در دو سطح اصلی: نیازهای مادی (ضرورت بقا) و نیازهای معنوی (تعلقات و عواطف) بررسی کرد.
مطالعه و بررسی برخی از متون میرساند که تقریباً تمام نخستیهای نزدیک به انسان (مانند شامپانزهها، گوریلها و اورانگوتانها) در گروههای اجتماعی پیچیده زندگی میکنند. شامپانزهها، که نزدیکترین خویشاوندان به لحاظ شکلی به ما هستند، ساختارهای اجتماعی پویا، شکار گروهی، و حتی ائتلافهای شان را نشان میدهند. این الگو نشان میدهد که زندگی اجتماعی، یک ویژگی است که ما آن را از نیاکان مشترک خود به ارث بردهایم، نه اینکه آن را از نو اختراع کرده باشیم.
اولین و ابتداییترین دلیل همزیستی، نیاز به امنیت و بقای فیزیکی است. در محیطهای ابتدایی، یک انسان تنها در مقابل شکارچیان، بلایای طبیعی، یا گرسنگی بسیار آسیبپذیر بود. همکاری، این معادله را دگرگون کرد.
در جوامع (شکارچی-گردآورنده)، شکار حیوانات بزرگ یا دفاع در برابر قبایل متخاصم مستلزم کار گروهی بود. این نوع همکاری، تقسیم کار را به وجود آورد و به هر فرد اجازه داد تا بر مهارت خاصی تمرکز کند. "آدام اسمیت" در کتاب «ثروت ملل» بیان میکند که "تقسیم کار، کارایی را به طور نمایی افزایش میدهد، اصلی که ریشههای آن به اولین جوامع انسانی باز میگردد".
میتوان به طور مثال یادآوری نمود که گروههای "سان" (قدیمیترین شکارچیان-گردآورنده آفریقای جنوبی) در جنوب آفریقا یا جوامع "بوشمن" (نام قدیمی و گاهی توهین آمیز گروه سان)، با وجود منابع محدود، بقای خود را مدیون ساختارهای کوچک و متصل به هم هستند که در آن منابع غذایی و دانش به اشتراک گذاشته میشود. این تبادل، حاشیه امنیت فردی را به شدت افزایش میدهد.
پس با این اختصار میتوان گفت که نیازهای فزیکی و جسمی یا نیاز به بقا در مقابل گروهای متخاصم و متجاوز یا دیگر حیوانات وحشی، ضرورت به زندگی گروهی و جمعی انسانها را بیشتر شدت میبخشند.
دومین دلیل، ریشهای عمیقتر و روانشناختی دارد. انسانها موجوداتی اجتماعی هستند که برای سلامت روانی خود به ارتباط و پذیرش نیاز دارند. این نیاز در نظریههای مختلف روانشناسی و جامعهشناسی به رسمیت شناخته شده است.
روانشناسان اجتماعی،" روی بامیستر و مارک لیری"، با صراحت این نظریه را مطرح کردند که «نیاز به داشتن پیوندهای بین فردی پایدار، یک انگیزه اساسی انسانی است.«بر اساس این نظریه، انسانها نیاز دارند که در روابط مثبت، معنادار و مستمر با دیگران باشند. رد شدن یا طرد شدن اجتماعی، همان بخشهایی از مغز را فعال میکند که درد فیزیکی را پردازش میکنند؛ این خود دلیلی محکم بر اهمیت حیاتی تعلق است.
از منظر جامعهشناسی، "امیل دورکیم"، جامعهشناس مشهور فرانسوی، به مفهوم همبستگی پرداخت. او جوامع را بر اساس نوع همبستگی، به همبستگی میکانیکی و ارگانیکی تقسیمبندی میکند.
در همبستگی میکانیکی، در جوامع سنتی و کوچک، افراد دارای وظایف و باورهای مشابه هستند و پیوند آنها از شباهتشان نشأت میگیرد. نام "مکانیکی" از شباهت این جوامع به اجزای یک ماشین ساده میآید که همه قطعات آن شبیه هم عمل میکنند و به راحتی با هم جایگزین میشوند.
افراد در این جوامع در طرز تفکر، اعتقادات، ارزشها، مهارتها و سبک زندگی بسیار شبیه به یکدیگر هستند. آنها اساساً کارهای مشابهی انجام میدهند (شکار، کشاورزی ساده و...).
اما در همبستگی ارگانیکی، در جوامع مدرن و بزرگ، که پیوندها از طریق وابستگی متقابل و تقسیم کار تخصصی ایجاد میشود. به عبارت دیگر، ما به یکدیگر نیاز داریم زیرا هر کدام کاری متفاوت انجام میدهیم (مانند نیاز یک کشاورز به نانوا و نانوا به مکانیک و...). این وابستگی، جامعه را به یک «ارگانیسم» واحد تبدیل میکند.
این نیازهای مادی و روانی، رفته رفته به قواعد، هنجارها و ارزشهای مشترک تبدیل شدند. این مجموعه مشترک از قوانین نانوشته، همان چیزی است که به روابط ما پایداری بخشید و «جامعه» را از یک «گروه تصادفی» متمایز کرد.
"ارسطو، فیلسوف یونانی"، به درستی انسان را به عنوان یک حیوان سیاسی تعریف کرد و بیان داشت که اجتماع هدف نهایی زندگی انسان است و تنها در یک جامعه قانونمند است که فرد میتواند به بالاترین پتانسیل خود یعنی «زندگی خوب» دست یابد.
این تعریف ارسطو در واقع این مفهوم را میرساند که ما در پیشبرد امور زندگی اجتماعی خود علاوه بر این که نیاز به زندگی جمعی و گروهی در نحوه بقا و تعلقات یا احساس ها داریم، جهت داشتن زندگی آرام و مسالمت آمیز بین گروهای مختلف اجتماعی، نیاز به رعایت اصول، قوانین و یک سلسله هنجارها نیز داریم.
همانگونه که یک گروه کوچک دوستانه، به عنوان یک واحد مینیاتوری از جامعه، قوانین نانوشته خود را دارد؛ مثلاً اینکه چه کسی و چگونه باید پول غذای هوتل را بپردازد، چه کسی در صندلی اول ماشین بنشیند یا چه کسی یک محموله کوچک را بدست بگیرد یا چگونه با یکدیگر در مواقع بحرانی رفتار کنند. این هنجارها، تعاملات آنها را قابل پیشبینی و قابل اعتماد میسازد و پیوندها را تقویت میکند. شکستن این هنجارها (مانند دروغ گفتن، بی احترامی، خیانت و...) میتواند منجر به فروپاشی گروه شود.
در فرجام سخن: جامعه، ساختاری است که بر اساس نیاز به امنیت، بقا و مهمتر از همه، تعلق بنا شده است. این ساختار پیچیده که بقای ما را تضمین میکند، با تقسیم کار، هنجارها و قوانین تقویت میشود. ما در کنار هم زندگی میکنیم نه تنها به این دلیل که میتوانیم؛ بلکه به این دلیل که باید بتوانیم.
اما این ساختار عظیم و در هم تنیده از کجا شروع میشود؟ اگر جامعه خود، یک ارگانیسم بزرگ است، سلولهای بنیادین آن کدامند؟
در نوشته های بعدی، به اولین و اساسیترین واحد جامعه، یعنی خانواده، نگاهی خواهیم انداخت؛ جایی که اولین درسهای تعلق، همکاری و هویت آموخته میشود.